اصطلاح «جامعهمدنی» با «قانونگرایی» و «قانونمداری» یکسان انگاشته میشود. هر چند کلیّت این تساوی مورد تردید واقع شده، اما بدون شک، قانون یکی از مؤلفههای جامعه مدنی میباشد. از آنجا که زیربنای جامعه مدنی، عقلانیّت بشری بوده و بر انسانمحوری تکیه خاص دارد، قانون موردپسند آن هم، صبغه بشری دارد. طرح چنین تزی در جامعه اسلامی که همه قوانین آن منشأ الهی دارد، جای تأمّل است. جامعه اسلامی (همانند همه جوامع دیگر) برای حفظ نظم و انسجام نیازمند به قانون است، چرا که آزادی مطلق و بیحدّومرز انسان موجب اضمحلال جامعه است. اما بحث بر سر این است که چه کسی این حد و مرز را تعیین میکند؟ و کدام قانون، امت اسلامی را به سوی هدف سوق میدهد؟ بشری یا الهی؟
تجربه گذشته تاریخ، گواه روشنی است که قوانین موضوعه بشری هرگز نتوانسته جامعهای قانونمدار و بیعیب و نقص پدید آورد. قوانین الهی که نمونه اتم و اکمل آن در قرآن است، با پشتوانههای ویژه خود، در هر زمان و مکان قادر است جامعهای سالم و فاضله ایجاد کند. جامعهای که موردنظر قرآن و اسلام میباشد در چهارچوب حدود و ثغور و قوانین الهی بوده و از آن پا فراتر نمیگذارد. وظیفه ما، در ابتدا فهم آن قوانین و استخراج آنها براساس نیازهای بشر در همه زمانها، و در مرحله بعد، جامه عمل پوشاندن به آن است. اگر به این دو وظیفه عمل کنیم، جامعهای خواهیم داشت که علاوه بر دارا بودن محاسن جامعه مدنی، امتیازات خاص جامعه اسلامی را نیز دربرخواهد داشت.
این مقاله درصدد تبیین جایگاه و ارزش قانون و قانونمداری از دیدگاه قرآن است.
قانون و قانونگرایی، دو عنوان فرازمند تاریخیاند که از آغازین روزهای حیات انسانی مورد توجّه بشر بودهاند. بدینسان در طول حرکت انسان در تاریخ، هر اندازه به سوی تشکیل نظامهای اجتماعی ره سپرده شده، اندیشمندان بشری ضرورت تنظیم قواعدی را برای حیات اجتماعی انسان مورد توجّه قرار داده و بر اهمیّت آن بیشتر پای فشردهاند. با رشد خرد و اندیشهها، قانونمداری و قانونگرایی انسجام و نظام نوینی یافته، افرادی به تنظیم قانون پرداختند.
در این سیر تاریخی و در راستای تحوّل فکری و حیات اجتماعی انسان، تحوّلی عمیق و بنیادی را در تاریخ میبینیم و آن ظهور «پیامبران الهی» بوده که به جای قوانین موضوعه بشری از ناحیه حکیمان و فیلسوفان (به دلیل ضعفی که در بنیادها و مبانی داشتهاند) به طرح و تبیین قوانین الهی نازل شده، پرداخته و با پشتکار و جدیت بر آن اصرار ورزیدهاند. در این مقال، دو گونه قانون نامبرده را معرفی و بررسی کرده، در قلمرو قوانین بشری کاستیها، کژیها و کمبودها را بازگو خواهیم نمود و سپس رویکردی به ساختار و جهتگیریهای قوانین الهی خواهیم داشت تا در پرتو چنین نگاهی موضع بایسته قانونگرایی انسانی را روشن نماییم و قانونگرایی دینی را به اثبات رسانیم.
واژه «قانون» معرّب Canon، در اصل سریانی یا یونانی است و پس از انتقال به لغت عرب، در معنای اندازه، مقیاس اشیاء و قضیّه کلّی که بیانگر یک رشته جزئیات است و نیز به معنای اصل هر چیز به کار رفته است. این کلمه مجازاً به معنای قاعده و دستور میباشد.
قانون در اصطلاح علوم مختلف، معانی متفاوت دارد؛ همانند قوانین طبیعی، قوانین فلسفی، قوانین فیزیکی و قوانین ریاضی که هر یک به گونهای خاص تعریف شدهاند. قانون در اصطلاح حقوق اساسی، قضایایی است که شیوه رفتار انسان را در زندگی اجتماعی تعیین میکند، به این معنی که انسانها در زندگی فردی و اجتماعی باید چنین کنند و چنین نکنند... بنابراین، قانون ضوابط و اصول کلّی معیّنی است که از طرف یک منبع دارای قدرت و اعتبار اجتماعی، مقرر میشود و در آن برای همه کسانی که در قلمرو آن منبع قدرت زندگی میکنند، تکالیف، حقوق و مسؤولیتهایی معیّن گردد که همگان، قوی یا ضعیف، به رعایت آن ملزم باشند و به عواقب تخلّف از آن گردن نهند.1
همچنین در تعریف قانون میتوان گفت: قانون یعنی تعیین مرزهای مجاز هر کس و وسیله داوری درباره کسانی که این مرزها را زیر پا گذارند.
یا: قانون مجموعهای از قواعد است که اگر افراد جامعه خود را با آن تطبیق دهند، علیرغم وجود انبوه انسانها با گرایشها و سلیقههای متفاوت و گاه متضاد، هر کس در محدوده حقوق خویش عمل میکند و اصطکاک و رویارویی مستقیم، به وجود نمیآید.
از مسائل مهم در فلسفه حقوق، مبحث ضرورت قانون است. قانون چه خلأی را پر میکند و چه نیازی را برمیآورد، که با نبود آن بشر احساس کمبود مینماید؟
برای درک ضرورت وجود قانون، باید به دو ویژگی انسان توجّه کرد:
1 ـ ویژگی تکاثر و افزونطلبی.
2 ـ ویژگی حبّ نفس یا خویشتن دوستی.
این دو، هر چند در حد اعتدال زمینهساز کمالند، اما چنانچه حالت افراط به خود بگیرند، منشأ طغیان، انحراف، استکبار و زمینه بهرهکشی بیرویّه از دیگران را فراهم میآورند. برای جلوگیری از این روند نامطلوب، به لحاظ عقلی درمییابیم که باید ضابطه و قاعده و قانونی جامع، کامل و متناسب با نیاز انسان وجود داشته باشد. تأثیر نامطلوب این دو ویژگی در طول تاریخ حیات اجتماعی بشر، در پدید آوردن استثمارها و جنایات بیشماری که بر همنوعان خود روا داشته، آشکار است (بویژه که انسان، دارای زندگی اجتماعی و به اصطلاح «مدنی بالطبع»2 بوده و هر کس میخواهد سهم بیشتری از امکانات و مواهب داشته باشد، و این امر، در غیاب یک قانون دادگر به تنازع خشونتآمیز منجر میشود، و با غلبه کسی که زورمندتر است پایان میپذیرد.)
با فقدان نظام فکری و جریان مطلوب داوری، افزونطلبان، احساس امنیّت نموده و به سوءاستفاده خواهند پرداخت. و در نتیجه رشتههای حیات فکری و روند حرکت مطلوب اجتماعی از هم گسسته میشود. این جاست که به لزوم وجود قانون برای کنترل فزونطلبی و برگرداندن پیش تاختگان، به پشت مرزهای مجاز پی میبریم.
البته نقش قانون تنها در بازدارندگی خلاصه نمیشود. چه از سوی دیگر، قانون هر چند ناقص، در رساندن به کمال و سعادت افراد تأثیر ویژهای دارد. در باروی قانون، استعدادها شکفته میشود و هویت واقعی فردی و جمعی انسانها بروز میکند. در پناه قانون، اجتماعی سالم پدید میآید
تا با برآورده شدن منطقی نیازها، انسان سیر تعالی و صعود را طی کند، همچنانکه با نبود آن، راه سقوط و انحطاط را میپیماید.
بدینترتیب احساس نیاز به قانون، به عنوان معیارهای عام برای تعیین منطقه مجاز هر کس، یک ضرورت عینی ـ تاریخی است.3
بشر هیچگاه بدون قانون و آیین زندگی و مقررات اجتماعی به سر نبرده است و از ابتدا به ضرورت مقرراتی، چه به صورت آداب و رسوم، چه قانون مدوّن اذعان داشته است.
سؤال این است که از چه زمانی و در کجا این قوانین (هر چند ساده و بسیط)، مدوّن و عرضه شده است؟4
به نظر میرسد قدیمترین، در عین حال فراگیرترین و جهانیترین قوانین، برای اولین بار، در کشور آباد بابل، به دست «حمورابی» تنظیم شده بود. وی از سال 2123 تا 2080 قبل از میلاد در بابل سلطنت میکرده است.5
منشور جهانی که وی صادر کرد، بیشتر مربوط به اموری چون: افتراء، قسم دروغ، رشوه دادن به قاضی، بیعدالتی در قضاوت، روابط ارباب و رعیّت، حقوق تجارتی، حقوق خانواده، احکام مربوط به ارباب نسبت به غلام و کنیز و برعکس، آزاد بودن مردم و مساوی بودن بابلی با غیربابلی بود.
پس از او، کورشکبیر، در قرن پنجم قبل از میلاد، منشوری قابل توجّه و دارای قوانینی مترقی نسبت به زمان خود صادر نمود.6 بعد از کورش، قوانینی که توسط مجلس سنای روم (که مایه اصلی آن را از یونانیان گرفتند) به نام الواح دهگانه7 وضع شد و نیز نظریه سقراط (464-399 قبل از میلاد) مبنی بر این که سیاست را تابع اخلاق میدانست و معتقد بود که «شهر دولت» باید جایی باشد که افکار و استعدادهای افراد امکان جولان داشته، حیثیّت و مقام فرد محفوظ و محترم باشد و رشد و نمو نماید،8 قابل توجه میباشد. شاگرد برجسته سقراط، افلاطون (427-347 ق. م.) مدینه فاضله خیالی ترسیم نمود و قوانینی را که باید در آن اجرا شود، در کتاب جمهوریّت به رشته تحریر درآورد. اولین اصل برای تأسیس جامعه قانونگرا، به نظر وی، این بود که میگفت: «راه رستگاری بشر در این است که یا فلاسفه زمامدار باشند، یا زمامداران فیلسوف گردند.»9
ارسطو، شاگرد افلاطون، در کتاب معروف سیاست، طرح سعادت فرد و جامعه را تنظیم و عرضه نمود. پس از این سه فیلسوف، به موازات تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در گوشه و کنار جهان، نظریات جدیدی درباره حقوق و قوانین مدنی ابراز گردید؛ مثلاً «زنون» در آتن، مکتب رواقیّون را در سال 301 ق. م. تأسیس نمود و از آزادی، برابری و جامعه جهانی طرفداری جدّی کرد.10 نظرات فلسفی و حقوقی رواقیان نه تنها قبل از میلاد و در محدوده یونان، اثر عمیقی برجای گذاشت، بلکه قرنها، افکار دانشمندان و فلاسفه و زمامداران را متأثر ساخته، بر آنها حکومت میکرد.
بعد از نهضت قانونگذاری رواقیون، تا مدتها قانون مهم و فراگیری تدوین نیافت، و تنها به حفظ مواریث گذشته اکتفا میشد. در قرون وسطی (قرن پنجم تا پانزدهم میلادی) مردم اروپا، بر اثر فشار اربابان کلیسا، جرأت اظهار عقیده نداشتند، و این منطقه در تاریکی و بیقانونی به سر میبرد.11 وضع سایر نقاط جهان، بهتر از اروپا نبود. در مناطق وسیعی از آسیا، آفریقا و شبه قاره هند و ماوراءالنهر، مردم تودهوار و تحت سیطره و سلطنت سلاطین و امپراتوران، رؤسای قبایل و خوانین به سر میبردند، و آنان جز به اِعمال خواستههای خود نمیاندیشیدند.12
اروپا پس از گذر از دوره قرون وسطی و خوابرفتگی، با براندازی سلطه اربابان سرکوبگر کلیسا، که تحوّلی همه جانبه یافت، به سوی وضع قانون پیش رفت و با اعلامیه حقوق انگلستان در 1988 م، وتشکیل سازمان ملل در 1945، و تدوین منشور ملل متحد و سرانجام تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر در 1948، سیر نهضت قانونگذاری را تکمیل نمود؛ هر چند قوانین موضوعه آنان، همچون سایر کشورها، پیاپی دچار اصلاح و تغییر و دگرگونی شده است.
آنچه به اختصار ذکر شد، پیشینه تاریخی قانون بشری بود که حداکثر به 2123 سال پیش از میلاد منتهی میشود، اما از نظر قوانین الهی، پیشینه آن به قبل از این دوران برمیگردد. حضرت نوح علیهالسلام یکی از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت بوده که پیش از حضرت موسی و عیسی میزیسته است. زندگی انسانها قبل از زمان حضرت نوح علیهالسلام بسیار ساده و بسیط بوده است؛ یعنی هنوز به صورت زندگی شهری و اجتماعات وسیع در نیامده بود، بعضی غارنشین، و برخی بیابانگرد یا جنگلنشین بودهاند، و لذا روابط پیچیدهای نداشتهاند که نیازمند قانون باشند.13
زندگی ساده عهد قدیم، ضوابطی متناسب باهمان زمان را میطلبید. گسترش جوامع، و بروز اختلاف بر سر منافع مادی، نژادی قومی و ملی و جنگها و خونریزیها، باعث شد پیامبران، پیاپی، قوانین متناسب را برای رفع اختلاف، و نشان دادن راه سعادت بیاورند. این قوانین در قالب دین، روزبروز کاملتر و فراگیرتر میشد، تا آن که صورت جامع آن بر آخرین پیامبر، فرود آمد.
کارکرد اصلی قانون، تنظیم رفتارهای اعضای یک جامعه است، که به طور طبیعی دچار تعارضند. قانون در حکم خطکشی مهندسی اجتماعی است که ساختارهای جامعه را در سطوح متفاوت طراحی میکند. قانون، عقل اجتماع است. عقل، زیادهطلبی و خشونتورزی را در روح آدمی تعدیل و کنترل میکند، قانون نیز زیادهطلبی در قدرت و ثروت را (که به تنازع و خشونت میانجامد)، کنترل میکند. نقش قانون صحیح و مبتنی بر اصول انسانی، تعیین حدّ و مرزها، از بین بردن زمینه اختلافها، دفع تجاوز متجاوزان، داوری میان انسانها، نشان دادن راه تعالی و کمال، ایجاد نظم، برقراری عدالت و فراهم نمودن زمینههای تکامل انسان است.14 با پیچیدگی جوامع، حساسیّت و اهمیّت وجود قانون بیشتر نمایان میشود. قانون همپای تکامل اجتماع، روند تکاملی دارد. قانون مختصر وناقص، نظمی ناقص ایجاد میکند، و هر چه اجتماع کاملتر باشد، قانونی کاملتر میطلبد تا نقش شایسته خود را ایفا نماید. البته افزون بر ایجاد و حفظ نظم، هدف والاتری برای قانون متصوّر است، و آن تکامل روحی و معنوی است. با این وصف، میتوان گفت قانون ابزاری است که:
1 ـ به زندگی اجتماعی و فردی انسان نظم میبخشد.
2 ـ اصلاحات اجتماعی را امکانپذیر میسازد.
3 ـ جهت تکاملی حرکت انسانی و سیر تحوّلات اجتماعی را مشخص میکند.15
تأمین این منظور و ایفای چنین نقشی با قوانین عادی و بشری امکانپذیر نیست، و تنها به وسیله قانون آسمانی و الهی این اهداف قابل دسترسی خواهد بود.16
تشریع و قانونگذاری، تقسیمات گونهگونی دارد. معروفترین آن، تقسیم قانون به دوگونه است: قانون و تشریع ساخته دست بشر، و دیگر قانون و تشریع الهی.
قوانین الهی خود بر دونوع است: یک نوع آن قوانین تکوینی است؛ یعنی همان نظام حاکم بر جهان هستی، و خاصیّت به ودیعه نهاده شده در نهاد موجودات، که آنها را به صورت عادلانهای تنظیم نموده است: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی»17«وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی».18
هر نوع از انواع موجودات، مسیر خاصی در طریق استکمال دارد؛ یعنی هر پدیده، از همان ابتدا که تکوّن یافت، مجهّز به وسایل رسیدن به آن غایت است. نام این تعیین مسیر، هدایت عامه الهی است و هیچ نوعی، از مسیر تکوینی و چهارچوبی که برایش معیّن شده، خطا نمیکند.19
نوع دیگر از قوانین الهی، قوانین تشریعی است که اختصاص به انسان دارد، و رابطه بین خلق و خالق و نیز رابطه بین افراد انسان را به صورت عادلانه وضع و تنظیم مینماید. خداوند، «شارع» و قانونگذار است و قوانین را توسط پیامبران به بشر عرضه داشته است که به آن هدایت، تشریعی میگویند. «فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا»20.
ابتدا مردم امت واحده بودند. زندگی حالت بساطت و سادگی داشت و اختلافی نبود. آن گاه اختلاف پیدا شد و نیاز به قانون برای رفع آن اختلافات، رخ نمود. پیامبران الهی وحی را برای رفع اختلاف آوردند و بدینسان قوانین الهی برای هدایت بشر، تشریع شد.
در آیات بسیاری از قرآن، این هدایت تشریعی یاد شده است:
«إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ... لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»21
محال است که خداوند انسان را که به هدایت و قانون نیاز دارد، از آن محروم سازد:
«ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»
«قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ»22
«إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»23
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»24
«وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ».25
قرآن کریم به عنوان آخرین کتاب قانون و وحی الهی، بهترین طریق و نیکوترین روش هدایت است:
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُوءْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً».26
سعادت بشر، در فهم و اجرای قوانین الهی و احکام آسمانی است که هیچگونه خلل و نقصی در آن راه ندارد: «هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوءْمِنُونَ».27
قوانین الهی از نظر ماهیّت و نیز در قلمرو عمل، با قوانین موضوعه بشری تفاوت اساسی دارد. هدف و قدر جامع (و در واقع نقطه ضعف) تمام قوانین بشری «راهنمایی در بهرهبرداری بهتر و بیشتر از مزایای مادی و دنیوی است»، در حالی که سعادت و کمال بشر در این بُعد منحصر نمیشود. سعادت روحی، و توجه به ابعاد درونی انسانیت، بسی عمیقتر و مهمتر است، که قوانین بشری از دستیابی به آن ناتوان است.
از مباحث مهم فلسفه نبوّت، نمایاندن نیاز جدی و ضروری بشر به بعثت انبیاست، چه این که بشر با تمام پیشرفتها، از تدوین و ارائه قانونی کامل و جامع که تضمینکننده سعادت همه جانبه وی باشد، درمانده است. قبل از بیان تفاوتها، به دو مطلب باید توجّه کرد:
الف. ویژگیهای قانونگذار درباره انسان: وضع و جعل قانون برای انسان، نمایاندن راه کمال و تعیین خطمشی و رقمزدن سرنوشت اوست. این کار از عهده کسی برمیآید که انسان را به طور کامل بشناسد، از تمام رموز جسم و جان، عواطف، امیال و خواستههای او آگاه باشد، استعدادها و شایستگی افراد، و اجتماع، و مسیر شکوفایی و کمال آنها را بداند، از آینده باخبر باشد و نزدیکترین راه رسیدن به تکامل و هدف را برگزیند.28
مسلّماً کسی بدون برخورداری از امتیازات یاد شده، نمیتواند قانونی کامل، جامع و درخور انسان وضع کند.
ب. ویژگیهای قانون مطلوب: قانون مطلوب برای انسان، مشخصاتی دارد و تا قانونگذار از آن آگاه نباشد، نمیتواند چنان قانونی پدید آورد.
1. حقمداری عام؛ یعنی حقوق و تکالیف متعادلی را برای هر یک از افراد و گروههای اجتماعی درنظر بگیرد؛ نه تنگناهای بیدلیل برای فرد یا قشر خاصی به وجود آورد و نه مزایای نامعقول برای عدهای فراهم سازد.
2. فراگیری و شمول؛ قانون باید به سود همه افراد، اصناف و گروهها باشد، تأمین مصالح هر شخص یا گروه، هماهنگ با مصالح دیگران باشد و در تشخیص اهم و اصلح به هنگام تعارض آنها، همه ابعاد زندگی انسان را در نظر آورد.
3. در نظر داشتن مصالح و مفاسد فرد و جامعه.
4. برخورداری از ضمانت اجرایی.
5. در نظر داشتن تکامل معنوی و هدف نهایی از آفرینش انسان.
آیا بشر، امتیازات و ویژگیهایی که برای قانونگذار، و وضع قانون مطلوب گفته شد، دارد؟ بیشک دانش و معلومات محدود و ناقص بشر به آن جا نرسیده است که بتواند مدینهای فاضله، بدون عیب و نقص براساس ضوابط و قوانین خودساخته، برپا سازد. مهمترین نقص قوانین بشری، از جهل او نسبت به انسان و جنبههای مختلف وی سرچشمه میگیرد.
شناختهای عادی و متعارف انسانها که توسط حسّ و عقل، به دست میآید، نقش مهمی را در تأمین نیازمندیهای زندگی ایفا میکند، اما برای شناخت راه کمال و سعادت حقیقی در همه ابعاد فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی کافی نیست و اگر راه دیگری برای رفع این کمبودها وجود نداشته باشد، هدف الهی از آفرینش انسان، تحقق نخواهد یافت. آن راه، همان راه وحی است که در اختیار انبیاء علیهمالسلام قرار داده شده است. احاطه بر همه ابعاد زندگی انسان و تعیین خطمشی برای بشر، نه تنها برای یک یا چند فرد میسّر نیست، بلکه هزاران گروه متخصّص در رشتههای علوم مربوط به انسان هم نمیتوانند چنین فرمولهای پیچیدهای را کشف و به صورت قوانین و مقررات دقیق بیان کنند، به گونهای که همه مصالح فردی و اجتماعی و مادی و معنوی همه انسانها تضمین گردد و در صورت تزاحم بین انواع مصالح و مفاسد ـ که فراوان اتّفاق میافتد ـ مصلحت اهم تعیین و مقدم گردد. روند تغییرات حقوقی و قانونی پیدرپی در طول تاریخ بشر، نشان میدهد که با وجود پژوهشها و تلاشهای هزاران دانشمند متخصص، هنوز هم یک نظام حقوقی صحیح و کامل و همهجانبه به وجود نیامده است. البته برای تدوین همین قوانین نیز، بهرههای فراوانی از نظامهای حقوقی الهی و شرایع آسمانی بردهاند. بر فرض که قوانین ساخته دست فکر بشر، کامل هم باشد، فقط تأمین منافع دنیوی انسانها را ضمانت میکند.
بنابراین، اگر بخواهیم منافع و مصالح همهجانبه انسانها بویژه بُعد اخروی را در وضع قوانین در نظر بگیریم، ادراکات بشری، و عقل و تجربه از انجام آن ناتوان است.
این استدلال، صورت ساده یکی از ادله اثبات نبوت و نیاز به وحی است،29 زیرا قوانین الهی از علم بیانتهای ربوبی سرچشمه میگیرد. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»30 و «أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ».31
در این آیات، ارتباط میان خلقت انسان و علم پروردگار به رازها و خواستههای او مطرح است. بنابراین، تنها قوانین الهی حجیّت دارد: «إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»،32 «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً».33
علاوه بر نارسایی دانش بشر برای وضع قانون مطلوب، کاستی دیگری که متوجه قوانین بشری است، اغراض، امیال و وابستگیهای قانونگذار است که رنگ خاصی به قانون میدهد. این امر باعث میشود به جای تأمین حق و عدالت، منافع فرد و گروه خاصی رعایت شود. حتی اگر بشر مصالح و مفاسد را فرضاً تشخیص دهد، مشکل را حل نمیکند، زیرا ممکن است گرایشهای خاص، نگذارد قانون را آنگونه که تشخیص میدهد، وضع کند.
«هیچ قانونگذاری نیست که در قانون نظر خصوصی نداشته باشد. علتش این است که هر قانونگذاری، دارای عواطف و افکار مخصوصی است، و در حین وضع قانون میخواهد نظرات خود را در آن بگنجاند.»34
ژانژاک روسو، حقوقدان فرانسوی میگوید:
«برای کشف بهترین قوانینی که به درد ملل بخورد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند، ولی خود هیچ احساس نکند، با طبیعت هیچ رابطهای نداشته باشد، ولی کاملاً آن را بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولی حاضر باشد به سعادت ما کمک کند.»35
تنها خداست که در وضع قانون، هیچ نفع یا ضرری متوجّه او نیست. او بینیاز مطلق بوده و محال است در وضع قانون و تشریع دین، سود و زیان خود را ملاحظه کند: «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ».36
از ویژگیهای قوانین الهی (علاوه بر سرچشمه گرفتن از علم نامحدود الهی) این است که انسان را با دید خلیفه و جانشین خدا در زمین مینگرد.37 این مقام ممتاز ویژه، در صورتی به انسان داده میشود که مطیع دستورات خداوند بوده و در برابر آن تسلیم محض باشد. از این دید، انسان از شرافت و کرامت ذاتی برخوردار است و قوانین ویژهای میطلبد. قوانین بشری، به انسان به دید یک ابزار و شیئی در کنار سایر اشیاء مینگرد؛ آنچه از عدم درک مقام انسانیت و هدف نهایی از خلقت او ناشی میشود. خداوند قوانین و مقررات ویژهای برای خلیفه خود وضع و به پیامبران ابلاغ فرموده است. این قوانین سه رکن اساسی دارد: تعلیم حکمت، تزکیه نفس و تنظیم جامعه، که در پرتو آنها سعادت حقیقی بشر از تمام جهات تأمین میشود. با عمل به دستورات الهی، علاوه بر تأمین سعادت دنیوی، سعادت اخروی نیز که بسی والاتر و مهمتر است، فراهم میشود.38
از ویژگیهای مهم قوانین الهی، پیوند آن با اخلاق است. آنچه قانون را در سطح فرد و جامعه ـ چه مراقبتی صورت گیرد یا نه ـ منشأ اثر میسازد، وجود نیروی اخلاق و تعهّد فردی و جمعی در عمل کردن به قانون است.
سرشت اخلاقی دین سبب میشود تا آموزههای آن در اعماق جانها نفوذ کند و مؤمنان با آسودگی خاطر قوانین آن را عملی سازند. در باور آنها، اوامر الهی براساس مصالح واقعی و ارزشهای اخلاقی صورت میگیرد. بر این اساس، مسلمان و مؤمن، به الزاماتی خود را پایبند میداند که ملحد آنها را قبول ندارد؛ به عنوان نمونه، الزامهای تعبّدی، آزمون وفاداری شخص یا اظهار عبودیت و بندگی فرد است و مؤمن متخلّق به این وسیله قرب بیشتری به خداوند پیدا میکند و ملحد از آن بیبهره است. بدینسان در دین، حکم به «وظیفه»ای مقدّس تبدیل میشود. و در قانون مدنی، به مقررات. معلوم است که ادای وظیفه با رعایت مقررات، تا چه اندازه
متفاوت است. طبق تعالیم دینی، خداوند با آدمی غریب و بیگانه نیست، بلکه ارزش واقعی او به میزان انس، قرب وآشنایی با خداوند است. به تعبیر قرآن، انسان با خداوند چنان یگانه است که فراموشی خود، ملازم با فراموش کردن خداوند است: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ».39
از اینرو، میبینیم بیشتر احکامی که در قرآن بیان شده، همراه با یک تذکّر، یا نتیجهگیری اخلاقی است. مثلاً قصاص و روزه را با تقوا،40 صبح را با بینیازی الهی،41 جهاد را با یاد خدا42 طلاق را با پرهیز از ظلم و تعدّی،43 اطاعت از خدا و پیامبر را با رعایت ادب و احترام44 و قضاوت را با عدالت پیوند میزند. چنین پیوندی در قوانین بشری یافت نمیشود.
در مقایسه میان احکام دین اسلام و حقوق مدنی آمریکا گفتهاند:
«قانون در آمریکا فقط یک تماس محدودی با اجرای وظایف اخلاقی دارد. در حقیقت یک شخص آمریکایی در همان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد، ممکن است یک فرد پست و فاسدی هم از حیث اخلاق باشد. ولی برعکس آن، در قوانین اسلامی سرچشمه و منبع قانون، اراده خداوند است؛ ارادهای که به رسول او، محمّد صلیاللهعلیهوآله مکشوف و عیان گردیده است. این قانون و اراده الهی تمام مؤمنین را، جامعه واحدی میشناسد؛ گرچه از قبایل و عشایر گوناگون تشکیل یافته و در مواضع و محلهای دور و مجزّا از یکدیگر واقع شده باشند. در این جا مذهب نیروی صحیح و سالم التصاق دهنده جماعت میباشد، نه ملیّت و حدود جغرافیایی. در این جا دولت هم مطیع و فرمانبردار قرآن است... به نظر مؤمن، این جهان دهلیزی است به جهان دیگر که جهان بهتر باشد و قرآن قواعد و قوانین و طرز سلوک افراد را نسبت به یکدیگر و نسبت به اجتماع آنها معین میکند تا آن تحول سالم را از این عالم به عالم دیگر تأمین نماید. غیرممکن است تئوریها و نظریات سیاسی و یا قضایی را از تعلیمات پیامبر تفکیک نمود؛ تعلیماتی که طرز رفتار را نسبت به اصول مذهبی و طرز زندگی شخصی و اجتماعی و سیاسی، همه را تعیین میکند. این تعلیمات بیشتر وظیفه و تکلیف برای انسان تعیین میکند تا حقوق؛ یعنی تعهّدات اخلاقی که فرد ملزم به اجرای آن میباشد، بیشتر مطمحنظر است و هیچ مقامی در روی زمین نمیتواند فرد را از انجام آن معاف بدارد و اگر از اطاعت سرپیچی کند، حیات آینده خود را به مخاطره انداخته است.»45
پیوند قوی و ناگسستنی اخلاق با دین، سبب میشود، انسان براحتی قوانین را رعایت کند. چه این که عمل همراه با تقوا و اخلاق، تشرّف به فیض لقاءاللّه را در پی دارد: «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»46 قرآن به عالیترین أسوه اخلاق بشر (حضرت محمّد صلیاللهعلیهوآله )، چنین تعلیم میدهد:
«قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ»47
بگو نمازم، پرستشم، زندگی و مرگم برای خداست؛ خدایی که پروردگار جهانیان و بیشریک است. مأموریت من همین است، و من اولین مسلمانم.
این آیه برای تمام ابعاد زندگی، رهنمود دارد و میآموزد که تمام تلاشها، از جمله رفتارهای اخلاقی باید در جهت الهی و برای پروردگار جهانیان انجام گیرد.
«روح توحید در فضایل اخلاقی است و روح اخلاق در عمل مردم جاری است. لذا تمام اجزای دین به توحید برمیگردد و توحید بعد از تجزیه به صورت اخلاق و اعمال جلوه میکند. روح توحید در قوس نزول اخلاق و اعمال است و اخلاق در قوس صعود روح توحید «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ48»».49
ویژگی بسیار باارزش قوانین الهی، انطباق آن با فطرت انسان است. فطرت، یعنی ابداع آفرینش و خلقتِ بدون الگوی پیشین، و درباره انسان عبارت است از مجموعه ویژگیهایی که از بدو آفرینش، همزاد آدمی است.50
مجموعه دین، هماهنگ با فطرت و ویژگیهای درونی انسان است. مرحوم علاّمه طباطبائی در اثبات فطری بودن دین، به چند اصل تکیه مینماید:
1. انسان کمالی دارد که تکویناً خواهان آن است.
2. انسان برای نیازهای تکوینی، و نواقص و کمبودهای بیشتری که در وجود او هست، نیاز به تشکیل جامعه دارد.
3. جامعه نیاز به قانون دارد تا مصالح و مفاسد اعمال را درنظر بگیرد و سعادت مردم را تضمین نماید.
4. این قوانین باید در نهاد و سرشت او تعبیه شده و اصول و ریشههای آن، از نیازهای حقیقی انسان باشد.
5. و از آن جا که دین مجموعهای از همین قوانین است که از جانب خدای آگاه و دانای به اسرار خلقت انسان آمده است، پس ریشه دین و قوانین آن در نهاد بشر وجود دارد؛ لذا دین، امری فطری است.51
از اینرو، خداوند فرموده است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ»52
پاکدلانه روی به دین بیاور، این فطرت الهی است که مردمان را بر وفق آن آفریده است، در آفرینش الهی تغییری راه ندارد، این دین استوار است، ولی بیشتر مردم نمیدانند.
امور فطری مشترک میان همه انسانها، اموری ثابت، پایدار، جهانی و فراگیر بوده، توجّهی به جنس، نژاد، ملیّت و قومیّت و زمان و مکان خاص ندارد. اما حقوق و قوانین بشری معمولاً موقّت، نسبی، متحوّل و تابع مقتضیات زمان و مکان میباشند. چه بسا حکمی بر ضد مصالح و فطرت پاک انسانی جعل کنند، زیرا این قوانین بر فطرت تکیه ندارند، چه این که شناختی از آن ندارند. قوانین بشری مطابق میل و خواست عدهای خاص یا اکثریت است. در مقابل، قوانین الهی به دلیل فطری بودن، ثابت، جهانی، جاوید و مطابق با عقل سلیم میباشند. به همین جهت تنها قانونی که میتواند سعادت بشر را تنظیم کند، قوانین الهی منطبق بر فطرت است.53
از آن جا که فطرت، ثابت است، احکام الهی نیز ثابت بوده و تحوّل نمیپذیرند، زیرا با نیازهای اصولی و زیربنایی بشر همخوان میباشند؛ از اینرو، هرگز اصل خواستهها و امیال فطری را سرکوب نمیکنند، بلکه حدود و قیودی تعیین میکنند تا از مسیر صحیح خود منحرف نشود. در این میان، به این نکته باید توجه کرد که وحی و قوانین آسمانی از فطرت ارزشمندتر است. لذا کسی نباید از سوی خود چیزی وضع کند و باید تنها به آیات وحی گوش سپارد: «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ».54
البته پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به این شیوه رفتار کرد و جز سخن خدا چیزی نمیفرمود: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی».55
علی علیهالسلام میفرمود:
«لاتقولوا بما لاتعرفون، اِنّ اکثر الحق فیما تنکرون»56
آنچه را نمیدانید بر زبان نرانید، حقهای بسیاریاند که شما آنها را نمیدانید و نمیشناسید.
اولین برآیند قانون، «نظم» است و قانون، مساوی با نظممداری است. در امور طبیعی و کشفیات علمی، هنگامی که از قانون نام برده میشود، معمولاً اشارهای به یک نظم مستمر و حقیقی است که تکویناً وجود دارد و تنها کشف و فهم آن به دست آدمی میسر شده است، اما در مورد قوانین حقوقی در میان انسانها، موضوع برعکس است؛ یعنی وجود نوعی بینظمی و اختلاف، انگیزه قانونگذاری است و پس از قانونگذاری و اجرای آن، نظم پدید میآید. بینظمی، نزد هر کس نامطلوب است و در عرصه اجتماع و روابط افراد با یکدیگر بویژه در محدوده حقوق و وظایف متقابل، میتواند بسیار خسارتآمیز باشد. نگاهی گذرا به قوانینی که ناظر به سادهترین رفتارهای اجتماعی است، معلوم میکند که حذف آنها چگونه چهره اجتماع را دگرگون و حتی دچار بحران و بنبست میکند.
در جامعهای که قانون حاکمیت نداشته باشد، هر رفتاری از هر کس محتمل و مورد انتظار است و این یکی از بدترین شرایطی است که میتوان تصوّر کرد. اضطراب، اغتشاش و تجاوز به حقوق دیگران، نتیجه طبیعی فقدان قانون است.
رشد اجتماعی افراد یک جامعه را میتوان براساس شاخص رفتارهای قاعدهمند و منطبق بر قانون سنجید. رشد یافتهترین جوامع، قانونمدارترین آنهاست. نقش حاکمیت قانون در نظمبخشی به جامعه به قدری بدیهی است که کمتر کسی در اهمیت و ارزش آن به طورکلی، تردید نمیکند.
قرآن کریم، یکی از علل بعثت انبیاء را رفع اختلاف و ایجاد نظم ذکر میفرماید: «کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا».57
مردم یک امت واحده بودند ـ در حال سادگی بدون اختلافات زندگی میکردند پس از آن اختلافات پیدا شد ـ پس خدا پیامبران را در حالی که نوید دهنده و ترساننده بودند، برانگیخت و با ایشان به حق کتاب ـ شریعت ـ نازل کرد تا در اختلافات مردم حکم کنند.
در جای دیگری میفرماید:
ما به سوی تو وحی فرستادیم، چنان که وحی فرستادیم به سوی نوح و پیامبران پس از نوح ـ تا آن جا که میفرماید ـ برای این که مردم بر خدا حجّت نداشته باشند، بلکه حجت خدا بر مردم تمام شود.58
«آیه اولی طریق وحی و نبوت را تنها راه رفع اختلافات مردم تشخیص میدهد و آیه دوم، وحی و نبوت را دلیل منحصر به فرد اتمام حجت معرفی میکند و لازمش این است که عقل برای نشان دادن راه و اتمام حجّت کافی نباشد؛ یعنی اگر پیغمبران مبعوث نبودند، و احکام الهی تبلیغ نمیشد و مردم ظلم و فساد میکردند، به مجرد این که عقل داشتند و قبح ظلم و فساد را میفهمیدند، در پیشگاه خدا قابل مؤاخذه نبودند.»59
هنگامی که قرآن بر بشر عرضه شد، مردم در بینظمی، و تشتّت و افتراق بودند. قرآن، وضع آن جامعه دورافتاده از تعالیم صحیح آسمانی را چنین تبیین میکند:
«وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ».60
خصوصیات دیگر آن جامعه، شرک، انکار معاد، حکومت خرافات،61 فساد اخلاق،62 بهرهکشی ظالمانه،63 اطاعت از شیطان، تحیّر، جهل، سرگردانی و گمراهی64 بود. در برابر همه این دردها، رنجها و لجامگسیختگیها، قرآن آمد، و سرنوشت آن جامعه را تغییر داد: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُوءْمِنِینَ».65
بدینسان، قوانین الهی به جای پریشانیها، آرامش، به جای بینظمیها نظم، و به جای توحش و خونریزیها، الفت و برادری را به ارمغان آورد. این کارکرد دین در هر زمانی قابل تکرار است. هر جامعهای بخواهد براساس قواعد و ضوابط دین راه سعادت را بپوید، در هر زمان و مکانی امکانپذیر، و بلکه یگانه راه است. مجموعه دستورات الهی غیرقابل تفکیک از یکدیگرند. پشت سرانداختن «حدوداللّه»66 برهم زدن نظم ایجاد شده را در پی دارد؛ چه، قانونشکنی و عدم اجرای آن، برابر با عدم قانون است.
برآیند دیگر حاکمیت قانون، «عدل» است. با طرح واژه قانون، خودبخود، عدل و دادگری از آن انتظار میرود؛ یعنی همه میخواهند قانون، عدالت را برقرار کند، چنان که هر نظمی، ولو غیرمنصفانه بهتر از بینظمی است، اما نام قانون معمولاً انتظار نوعی نظم همراه با عدل را در آدمی به وجود میآورد. از اینرو، واژه عدل، با ارزش و قداست همراه است.
قانون معمولاً مانند ناظر بیطرف است که انتظار میرود براساس عدل به تعیین حقوق افراد بپردازد و در این زمینه چنان عمل کند که عقل سلیم و وجدان اخلاقی انسان کاملاً آن را بپذیرد. عادلانه بودن قانون در هنگام قضاوت میان طرفین دعوا بهتر روشن میشود. معمولاً کسی که حقّی از او تلف شده، به حمایت قانون پشتگرم است، اما چگونه یک قانون میتواند عادلانه باشد؟
لازمه عادلانه بودن قانون در زمان تأسیس، آن است که قانونگذار نیاز و کمبودی نداشته باشد تا با وضع آن، تأمین نیاز خود را مدنظر بیاورد. قانونگذاران بشری چنیناند که اگر در زمان وضع و تأسیس، بدانند چه گرایشها، یا کسانی از رهگذر آن سود یا زیان خواهند دید، این امر، سلامت قانون و عادلانه بودن آن را مخدوش میسازد.
قانون عادلانه آن است که براساس عقل و منطق با نیازهای واقعی انسان باشد، نه براساس منافع و هواهای شخصی، و نیز از همه حیث متقارن باشد؛ یعنی منافع و مضارّ آن یکسان با همه تصادم کند و فرق نکند توسط چه کسی اجرا میشود و باید بتوان فرض کرد با رفتن همه متولیان اجرایی آن، مشکلی به بار نیاورد. تغییر قانون نیز نباید تابع جابجایی جناحها و شخصیّتها باشد. ثبات، کلیّت و دوام، لازمه قوانین عادلانه و مطلوبند. عادلانه بودن قانون در مقام اجرا،یکنواخت بودن و رنگناپذیری است. در واقع باید بر سر «چگونه» عمل کردن به قانون بحث کرد، نه بر سر این که «چه کسی» آن را اعمال میکند. بنابراین، تأکید بر حاکمیت قانون، تأکید بر گسترش هر چه بیشتر نظم و عدل است. ضرورت و مطلوبیت عدل برای امنیت و آرامش، انگیزه و علت اصلی قانونگستری است. عمومیّت نداشتن و استثناپذیری قانون آفتی است که خاصیت نظمبخشی و عدلگستری قانون را کاهش میدهند.
اکنون ببینیم قرآن کریم چه میگوید. قرآن کریم هدف از برانگیختن پیامبران و ارسال کتب را «اقامه قسط» میداند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»67
یکی از اصول تحقق عدالت در اسلام، آن است که همه در برابر قانون مساویند. انسانها ذاتاً هیچ مزیتی بر یکدیگر ندارند. سرشت، خالق، و هدف از خلقت همه، مشترک است. اختلافات حقوقی ناشی از نژاد، طبقه، ثروت و غیره، در اسلام اساسی ندارد. نه کسی برای بردگی آفریده شده و نه گروه خاصی برای سروری؛ تقوا تنها معیار برتری است:«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ».68
در ذیل این آیه آمده است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«یا ایّها الناس اَلا اِنّ ربّکم واحد، اَلا اِنّ اباکم واحد اَلا لافضل لعربیّ علی عجمیّ ولا لعجمیّ علی عَرَبّیٍ ولا لاسود علی الاحمر ولا لاَِحمر علی اسود الا بالتّقوی.»69
قوانین عادلانه اسلام همه ابعاد زندگی را شامل میشود. به تعبیر دیگر، با اجرای قوانین الهی، در تمام زمینهها عدالت برقرار خواهد شد؛ از جمله عدالت در حکومت و دادرسی محرومان،70 عدالت در قانونگذاری، و حکم به برابری افراد و برخورداری همگان از حقوق مساوی و عدالت اقتصادی و اجتماعی. اصولاً، جامعه بدون عدالت و محو ظلم برپا نمیایستد. قوانین اسلام برای تحقق چنین امر خطیری به بشر ابلاغ شده است: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ».71
امر خدا، هر چه هست، براساس عدل و قسط است. در هر جامعهای که اوامر خداوند را به طور دقیق به کار بندد، ستمگری و بیداد جای خود را به عدل و داد خواهد سپرد.
حاکمیت قانون، غیر از نظم و عدل در سطح عمومی و کلّی، برآیندها و فواید دیگری نیز دارد؛ مانند تعیین روابط انسان با انسان، حداقل دارای چهار رابطه مهم با خود و دیگران است: رابطه انسان با خداوند، رابطه انسان با طبیعت، رابطه انسان با خودش و رابطه انسان با دیگران.
قرآن کریم در هر یک از این زمینهها، قوانین و مقررات دقیقی بیان فرموده است که با رعایت آنها، روابط فوق تنظیم شده و هر چیز بجا و در حد و اندازه خود انجام میشود. چنان که اثر دیگر حاکمیت قانون صحیح و هماهنگ با فطرت انسانی را میتوان تکامل ظاهری و معنوی افراد دانست. رسیدن به کمال و هدف نهایی خلقت انسان، تنها در گرو شناخت و عمل به دین است. دین، برنامه جامع و کامل زندگی در هر دو جهان است. دین کامل مقتضیات رشد بشر را در همه محیطها،فراهم آورده، موانع رشد را از میان برمیدارد. عوامل کلی سقوط و انحطاط انسانیت، پیروی از هوای نفس، دنیاطلبی و اطاعت از شیطان است.72 قرآن برای رفع و کنترل این موانع، قوانین جامع و جاویدی ارائه کرده است که با عمل به آن، مردم از ظلمت رها شده و به نور وارد میشوند: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلی صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».73
حاکمیت و اجرای دقیق قانون، استعدادها را شکوفا میکند، حد و مرز آزادیهای لازم را تعیین مینماید، از استبداد و انحصار جلوگیری کرده، همه انسانها را، هماهنگ، به سمت کمال سوق میدهد.
قانون بشری، هر چند مترقّی و خوب باشد، بدون ضمانت اجرایی صحیح، کارآمدی نخواهد داشت و بود و نبود آن یکسان خواهد بود. مجریان قانون، در صورت آگاهی از قانون و دارا بودن شرایط دیگر، میتوانند با حاکمیّت بخشیدن قانون، نظم و عدل را در جامعه برقرار کنند، اما این، آرمان و آرزویی بیش نیست. بسیار کم اتّفاق افتاده است که بشر، قانونی را وضع و اجرا نموده، عدل و انصاف کامل را برقرار نماید. چه بسا که آگاهانه قانون زیر پا گذاشته میشود و تأمین خواست فرد یا گروه خاص، بر تأمین خواست جامعه مقدم میگردد. اما قوانین الهی، به هر مقدار که به دست زمینیان اجرا شده، توانسته است تا شعاع عمل به آن، موانع تکامل بشر را بردارد و راه رسیدن به کمال را فراهم نماید. ضمانت اجرایی آن نیز در درون خود انسانهاست. مؤمن، نه تنها به «پلیس» برای اجرای دستورات شرعی نیاز ندارد، که خود، دیگران را به انجام نیکیها امر میکند و از بدیها بازمیدارد.
اینک به برخی از ضمانتهای اجرایی و راههای گسترش قوانین الهی در جامعه اشاره میکنیم:
ایمان، به معنای تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به جوارح، مهمترین سرمایه معنوی بشر است. ایمان، یگانه راه رستگاری است. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ تُوءْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ».74
بدون این سرمایه، هر چیز دیگری مایه زیان خواهد بود: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ». البته ایمان سرمایه است، اما به کار بردن درست سرمایه نیاز به مهارت دارد. هر چه مهارت صاحب آن بیشتر باشد، بهرهوری افزونتر خواهد شد. حالت سلامت و صحت این سرمایه جاودان آن است که این عنصر ذهنی، بلافاصله در خارج، در ساختار عمل صالح خود را بنمایاند. ایمان درختی است که چنین ثمری دارد و هر جا این گل نشکفد، از پژمردگی درخت خبر میدهد.75
ایمان واقعی دارای آثار و ثمرات فراوانی است؛ مانند: استواری در برابر مشکلات،76 لیاقت دریافت برکات دنیایی و آسمانی77 و روشنبینی.78 در این میان، یکی از آثار مهم ایمان آن است که پشتوانهای قوی برای انجام قوانین الهی است. مؤمن، داوطلبانه، با کمال خلوص و جدیّت، درصدد است احکام و دستورات خدا را بشناسد و به آنها عمل کند و به تعبیر دیگر، تسلیم امر خداست:
«وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»79
هر چه تسلیمپذیری در مقابل قوانین الهی بیشتر باشد، آمادگی زیادتری برای انجام آنها خواهد داشت. ایمان و عمل صالح دو روی یک سکّهاند و همدیگر را تقویت میکنند: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً».80
«ایمان زمینهساز عمل و شرط لازم آن است و سهولت و صعوبت عمل صالح انسان به شدت و ضعف آن بستگی دارد و متقابلاً عمل صالح و تکرار آن به تعمیق ایمان و ازدیاد آن مدد میرساند و این هر دو به نوبه خود به وجود آمدن ملکات اخلاقی که باعث صدور اعمال صالحه از فرد بدون رویّه و تأمّل میشود، کمک میکنند.»81
ایمان، چنان تعبّدی در فرد پدید میآورد که کوچکترین مسألهای که مکتب ارائه میدهد، بدون تردید، آن را به صورت شیئی مقدس و محبوب تلقّی میکند. جنبه تقدس ایمان تا آن جاست که حاضر است در راه آن، جان خود را فدا کند. در نتیجه اولین و مؤثرترین راه تقویت، گسترش و همگانی کردن قانون، تعمیق ایمان مذهبی است. به این وسیله، افراد، بدون وجود مراقب، قانون را مراعات و اعمال میکنند.82 تمام گرفتاریها، انحرافات و قانونشکنیها، از عدم ایمان واقعی به خدا سرچشمه میگیرد. در حالی که مؤمن اعتقاد جازم دارد خداوند نهان و آشکار آدمی را میداند: «وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»83، «إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً».84
همچنین بر این باور است که قوانین الهی دوگونه کیفر دارد: دنیوی و اخروی، و پاداش و کیفر اخروی بسیار مهمتر و بالاتر است و اگر از عقوبت دنیوی بگریزد، از کیفر دوم راه فراری ندارد.85
این باورها، بازتاب غیرقابل تصوّری در رفتار فردی و اجتماعی اشخاص دارد، و آنان را از لغزش، خطا و قانونشکنی مصون میدارد.
«زندگی سالم اجتماعی آن است که افراد قوانین و حدود و حقوق یکدیگر را محترم شمارند، عدالت را امری مقدس به حساب آورند، به یکدیگر مهر بورزند، هر یک برای دیگری آن را دوست بدارد که برای خود دوست میدارد و آن را نپسندد که برای خویش نمیپسندد، به یکدیگر اعتماد و اطمینان داشته باشند، ضامن اعتماد متقابل آنها کیفیّات روحی آنها باشد، هر فردی خود را متعهّد و مسؤول اجتماع خویش بشمارد، در سرّیترین نهانخانهها همان تقوا و عفاف از آنها بروز کند که در ملأ عام... آن چیزی که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به یکدیگر مهربان و اعتماد متقابل را میان افراد برقرار میسازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ میدهد... ایمان مذهبی است.»86
تثبیت ارزشهای مثبت اخلاقی در روح و روان فرد، و احترامی که فرد به ارزشهای اخلاقی میگذارد، نوعی اطاعت و انقیاد روحی را در او به وجود آورده، وی را نسبت به رعایت قانون، مقیّد میسازد. فرد و جامعه اخلاقگرا و مؤدب، طبعاً به حفظ و رعایت قانون نیز گرایش دارد. این نکته هم از نظر عقل قابل پذیرش است و هم نمونههای ارزشمندی آن را تأیید میکند.
«هر فردی که خود را عاقلانه رهبری نماید، کمکم تغییرات عمیقی پیدا میکند. وقتی که جسم و جان بر وفق ساختمان خود ،عمل کرد، ثمرزاتر میشود، اطاعت از قوانین، حفظ حیات و ادامه نسل و تعالی روانی خود به خود تمام فعالیتهای بدنی و روانی را نیرومند میکند. این پیشرفت خصوصاً با پرورش سجایا و حسّ اخلاقی و اشراق و حس مذهبی و نوعدوستی و گذشت مشخّص است، در عین حال عقل روشنی میپذیرد.»87
بسیاری از دستورات اخلاقی اسلامی جنبه اجتماعی دارد، که در صورت مراعات آنها، قانون نیز به طور طبیعی اجرا میشود؛ مثلاً «تکبّر» یک ضد ارزش و «تواضع» یک ارزش اخلاقی و انسانی است. شخص متواضع، با رعایت ادب و حفظ حریم، قانونپذیر است و حریم قانون را نمیشکند، زیرا ریشه قانونشکنی، تکبّر و خودخواهی است. توصیه اسلام این است که حالت خشونت و گردنفرازی، به نرمی و ملایمت بدل شود، اما متکبّر، تنها به خود میاندیشد؛ لذا به قانون احترام نمیگذارد و میخواهد همه جا، در دادگاه، در اجتماع، و... به سود او حکم شود؛ گرچه مقصّر باشد و حق دیگران ضایع شود. تکبّر، مساوی با عدم پذیرش قانون و رعایت حق دیگران است.
عملکرد مستکبران و حاکمان ستمگر، نمونه بارزی از تعدّی آنان به حقوق زیردستان، بر اثر تکبّر میباشد.
رعایت یک اصل اخلاقی، اثرات مثبت زیادی در جامعه دارد. اگر همه در برابر حق و قانون فروتن باشند، لازمه بارز آن قانونمداری و گذشت از حق خود به نفع دیگران است، نه تجاوز به حقوق آنها. انسان باید بیاموزد که حتی اگر به فکر خود است، خوب است که حق دیگران را نیز رعایت کند.
از دیگر جنبههای اخلاقی، آزادی «معنوی» یا آزادی درونی و رها شدن از قید و بند هوای نفس است، انسان اسیر شهوت و غضب نمیتواند قانونگرا باشد. زنجیرهای وابستگی، او را خواهناخواه، به سوی امیال پست میکشاند. از اینرو اسلام به آزادی از خود توصیه میکند. آن که پا روی هوای نفس گذارد، مسلماً قانون را بخوبی مراعات میکند: «أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی »(نازعات /40-41)
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:
«لو عَرَفَ المنقوص نقصه لساء ما یری مِنْ عیبه».88
اگر انسان به نواقص شخصیت و نارساییهای خود پی ببرد، به او نفرت و انزجار دست خواهد داد.
شوپنهاور میگوید: «چنانکه آدمی وزن بدن خویش را احساس نمیکند، عادات زشت و حرکات ناپسند و رفتار ناشایست خویش را نمینگرد، و برعکس همواره متوجّه عیوب و نواقص دیگران است. دیگران همچون آینه عیوب و نواقص ما را منعکس میسازند، ولی ما آن عیوب را مشاهده نمیکنیم و چنین میپنداریم که عکس دیگران است که در آینه مینگریم».89
از پشتوانهها و لوازم قانونگستری، اطلاع مردم از قانون و فواید آن است. بسیاری از جرایم و تخلّفها، به سبب ناآگاهی از اهمیّت قانون است. از اینرو، هر قدر آگاهی از قانون، اهمیّت، فواید و مصالح آن بیشتر باشد، عمل به قانون بیشتر و آسانتر خواهد شد. نیز اطلاع از حقوق جزایی، سیاسی و غیره، و عواقب وخیم شکستن حریم قانون، باعث میشود ارتکاب خلاف کاهش یابد. ارتکاب جرم و خلاف قانون، بیماری است. اطلاع دقیق از قوانین، در جلوگیری یا کاهش از ابتلای به این بیماری نقش بسزایی دارد. اکنون رسانههای گروهی، مطبوعات و کتاب بهترین راه اطلاعرسانی است.
در اسلام، پس از تشریع قانون از سوی خداوند، مردم تشویق و موظّف شدهاند، با علمآموزی و تفقّه، از قوانین الهی مطلع شوند، زیرا هر چه فرد از زوایای مکتب، آگاهتر باشد، عمل به دستورات آن برای او قداست و ارزشمندتر خواهد بود؛ مثلاً اگر از نماز، روزه، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و.. و فواید و فرجام بد ترک آنها آگاه باشد، انجام آن برایش آسان و روان خواهد بود. اما آن که نمیداند، با جرأت و جسارت، حدود الهی را زیرپا میگذارد. البته افرادی هم هستند که با علم به قوانین (چه قوانین عرفی یا الهی) آن را زیر پا گذاشته، بر ضد آن عمل میکنند. مجازات تخلّف اینان از نظر هر قانونی شدیدتر است.
قانون باوری و آگاهی از آن، پذیرش این مطلب است که هر چه طراحی و مهندسی اجتماعی (بویژه در عصر حاضر) دقیقتر، کاراتر و متعادلتر باشد، حیات اجتماعی فعّالتر، زایندهتر و با آرامش و ثبات بیشتر همراه است.
حاکمیت قانون در یک جامعه در دو مرحله صورت میگیرد: در مرحله نخست، وجود مجموعه کاملی از قوانین مشروح و تفکیک شده است، که باعث میشود هر کس از حقوق قانونی خویش مطلع باشد و از آن به عنوان راهنما در پیشبرد امور، بهره گیرد. تمایلات فزونطلبانه خود را بر مبنای آن کنترل و از ورود به حوزه دیگران و تضییع حق آنها خودداری نماید. در این صورت، افراد با روابطی تنظیم شده در عمل روبرو میشوند که مجال چندانی به اصطکاک و تنازع نمیدهد. بدیهی است که تمامی اعضای جامعه، همواره در چارچوب قانون و محدوده مجاز خود عمل نمیکنند و افراد بسیاری قصد نقض قانون را ندارند، اما گاه به سبب ندانستن قانون، در عمل آن را نقض میکنند. این جاست که نقش آگاهی از قانون ارزش مییابد. راه به حداقل رساندن خطاها و انحرافات، اطلاعرسانی هر چه بیشتر پیش از عمل است.
مرحله دوم، فراهم نمودن ضمانت کافی برای جزای مجرمان و نشان دادن نتیجه عمل خلاف است که حاکمیت قانون بدون آن مقدور نیست. مرحله نخست، از اهمیّت ویژهای برخوردار است. هر چه جامعه قبل از انجام کار حساسیت بیشتری برای تطبیق با قانون داشته باشد، در مرحله دوم (قضایی) کمتر درگیر پیگرد قانونی میشود.
اطلاع از قانون گاه از راههای غیرمستقیم است؛ مانند رشد فکری، فرهنگی، آشنایی با ویژگیها و پیچیدگیهای روابط اجتماعی، میزان رشد یافتگی، با شاخص اعتقاد و اعتماد به قانون سنجیده میشود. و گاه آگاهی از قانون با راههای مستقیم به دست میآید؛ مانند آشنا کردن عموم شهروندان با قانون و نشان دادن ضرورت و فایده آن و ناگزیری جامعه از تسلیم شدن به آن و عادت دادن مردم به این که منافع شخصی خویش را هم در چارچوب اجتماع و در هماهنگی با آن ببینند و در تنظیم روابط خود با دیگران، معیارهای قانونی را رعایت کنند.
از مهمترین پشتوانههای به کار بستن قانون الهی، اعتقاد به معاد و باور به دریافت کامل پاداش و کیفر اعمال است. در بینش اسلامی، دنیا گذرگاه و مقدمه آخرت است، بذر آن حیات، در این حیات به دست خود انسان کاشته میشود و سرنوشت آن به وسیله خود وی تعیین میگردد.90 این ایمان و اعتقاد که هر کار و سخنی، جزا و پاداش مناسب در پی دارد، در او نیروی کنترل کننده قوی به وجود میآورد، تا هر حرفی را نزند، قانون و دستور خدا را رعایت کند و حدود الهی را زیر پا نگذارد. آنان که معاد را منکر میشوند، میخواهند خیال خود را آسوده نموده، به قوانین الهی پایبند نباشند: «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ».91
سخن کافران آن است که پایان کار ما جز مرگ نیست، پس از مردن زندگی نخواهد بود؛ لذا هر کاری، خوب یا بد، انجام میدهیم، پس از مرگ مسؤول آن نخواهیم بود:
«إِنَّ هوءُلاءِ لَیَقُولُونَ إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولی وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ».92
با این توهّم، قانونشکنی و عدم تعهّد و بی بندوباری، برای کافران کاری آسان جلوه میکند.
اعتقاد به معاد، لجامی قوی برای نفس و کنترل خواهشهای نفسانی است، در جای جای قرآن کریم بعد از موضوع ایمان به خدا، ایمان به جهان آخرت مطرح شده و تعبیر «یؤمنون باللّه والیوم الاخر» در حدود سی آیه آمده است. ایمان به معاد به زندگی مفهوم میبخشد و ضامن اجرای تمام قوانین الهی و انگیزه اصلی تهذیب نفس است.
حضرت علی علیهالسلام میفرماید: «به خدا سوگند اگر شب را به روی خارهای جانگداز «سعدان» بیدار به سر برم و (روزها) در غل و زنجیر بسته و کشیده شوم، برایم خوشتر است از این که خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم».93
ایمان به معاد، موجب اصلاح کارها میشود.94
پاسداری از عدل، برقراری نظم و مراقبت بر اجرای عادلانه قانون در بسیاری از موارد به وسیله فرد میسّر نیست. این کار نیاز به تشکیلات و سازمانی اجتماعی آگاه و توانا دارد. برای نظم جامعهها سه قوّه پیشنهاد شده است: «قوه مقنّنه» که وضع و تدوین قوانین را برعهده دارد، قوه مجریه و قوه قضائیه. قانون هر چند ایدهآل، بدون اجرا، مفید نخواهد بود، چنان که وجود مجریان ناعادل و ناآگاه نیز به مثابه بیقانونی است.
قبلاً اشاره شد که کاملترین و بهترین قانون از سوی خداوند وضع میشود، لذا حکومتی متناسب و براساس همان قوانین لازم است تا برنامهها و دستورات الهی تحقق یابد و اجرا شود. دستور قرآن به تحویل امانت به اهل آن و داوری و حکومت براساس عدل95 و نیز اطاعت از خدا و پیامبر و اولیالامر،96 افزون بر لزوم تشکیل حکومت، بر ضرورت برقراری حکومت الهی و اسلامی تأکید مینماید؛ چنان که سنت قولی و عملی پیامبر بر این امر دلالت دارد. آن حضرت با ورود به مدینه مقدمات تشکیل حکومتی مقتدر برای اجرای احکام را فراهم نمودند.97 امام علی علیهالسلام نیز حکومت را برای اداره جامعه لازم شمردهاند؛ هر چند حکومت فاجر باشد.98
مرحوم آیةاللّه بروجردی میفرماید:
«هر کس قوانین و دستورات اسلامی را بررسی کند، شکی برای او باقی نخواهد ماند که اسلام، دین سیاسی و اجتماعی است... و شیعه و سنّی بر ضرورت وجود سیاستمدار و رهبری امور مسلمین اتّفاقنظر دارند و از بدیهیات اسلام میشمارند.»99
امام خمینی قدسسره نیز میگویند:
«مجموعه قانون برای اصلاح جامعه کافی نیست، برای این که قانون مایه اصلاح و سعادت بشر شود به قوه اجرائیّه و مجری احتیاج دارد... اصولاً قانون و نظامات اجتماعی، مجری لازم دارد. در همه کشورهای عالم و همیشه اینطوری است که قانونگذاری بتنهایی فایده ندارد... به همین جهت اسلام همانطور که قانونگذاری کرده، قوّه مجریه هم قرار داده است.»100
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از طرف خداوند مبعوث و مأمور تشکیل حکومت بوده و هدف ایشان بیان احکام (تلاوت آیات خدا)، پاک نمودن انسانها از آلودگیها و آموزش کتاب و حکمت بوده است.101 تشکیل حکومت چیزی جز تضمین اجرای قوانین الهی نیست، زیرا میان ایمان و عمل صالح جدایی نمیتوان افکند. ایمان پاسخی است که انبیاء از مخاطبان خود طلب میکنند، اما تجلّی این ایمانی در زندگی مؤمنان چگونه است؟ ایمان در همهابعاد و حیات آدمی جریان دارد. و اگر چنین ایمانی بخواهد در مرحله عمل ظهور پیدا کند، مرکزیتی برای هدایت آن میخواهد. آن مرکز، حکومت دینی و الهی است، که حیات بشر را در همه ابعاد آن قداست میبخشد، و این از راه به اجرا گذاردن قوانین و دستورات مذهب است. از اینروست که «حکومت اسلامی، حکومت قانون الهی بر مردم است»؛102 یعنی حکومت در اسلام خودبخود اصالت ندارد، و هدف آن اجرای احکام الهی است: «عهدهدار شدن حکومت فی حدذاته شأن و مقامی نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه و اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلامی است.»103
در پرتو حسن اجرای قانون، عدالت، رفاه، نظم و رشد جامعه پدید میآید. لذا حکومت، موظف به اجرای قانون است و نباید خوشایند فرد یا گروهی خاص را در نظر بگیرد، بلکه در این راه باید چند اصل مهم رعایت شود: اصل برابری اجتماعی و مساوات در برابر قانون،104 اصل دادگری و عدالت، نه تنها در برابر قانون، که در تمامی زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و قضایی نیز باید حکمفرما شود105 و اصل آزادی و حریت که پایه کرامت و استقلال انسان است. البته آزادی و برابری، براساس ایمان و عقیده ارزیابی میشود.106
با رعایت این اصول و موازین، قانون الهی در جامعه گسترش مییابد و احکام خدا اجرا میشود و بدین وسیله جایگاه و نقش ویژه حاکمیت و حکومت اسلامی در حفظ و گسترش ارزشهای الهی و انسان نمودار میشود.
1 . فرهنگ آنندراج، ج4، ص3304؛ محمد جعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص518-517.
2 . تفسیر المیزان، ج2، ص120 (ذیل آیه 213 سوره بقره).
3 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتابهای: کلوددوپاکیه، تئوری و فلسفه کلّی حقوق؛ امامی، حقوق مدنی، ج4، ص65؛ قاسمزاده، حقوق اساسی؛ محمدتقی جعفری، حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب؛ زینالعابدین قربانی، اسلام و حقوق بشر؛ علی اصغر مدرّس، حقوق فطری یا مبانی حقوق بشر.
4 . این سؤال تنها درباره قوانین موضوعه بشری است، نه قوانین الهی و آسمانی، زیرا چنان که خواهد آمد، بشر هیچگاه بدون برنامه الهی (به صورت دین و قوانین مربوط به آن) نبوده است.
5 . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج1، ص330.
6 . تاریخ ایران باستان، ج2، ص384؛ حقوق بشر، ص15؛ اسلام و حقوق بشر، ص74.
7 . آلبرماله، تاریخ عمومی، ج1؛ تاریخ روم، ص45؛ موسی جوان،مبانی حقوق، ج1، ص233.
8 . حقوق بشر و سیر تکاملی آن در غرب، ص78؛ اسلام و حقوق بشر، ص77.
9 . تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص89؛ حقوق بشر و سیر تکاملی آن در غرب، ص79.
10 . تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص134.
11 . تاریخ تمدن، ج18، ص349.
12 . محمد خاتم پیامبران، ج1، ص170-28.
(بخش جهان در عصر بعثت).
13 . تفسیر المیزان، ج2، ذیل آیه 213 سوره بقره و ج13، ص65، ذیل آیه 17 سوره اسراء.
14 . شهید شیخ فضل اللّه نوری در اهمیت و ارزش قانون در حیات اجتماعی انسان مینویسد: «حفظ نظام عالم محتاج به قانون است. هر ملتی که تحت قانون داخل شدند و برطبق آن عمل نمودند، امور آنها به استعداد قابلیت قانونشان منظم شد.» رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، ص1.
15 . تأملات سیاسی در تاریخ تفکّر اسلامی، ص23.
16 . علاّمه طباطبائی، قرآن در اسلام، ص115.
17 . طه /50.
18 . اَعلی /3.
19 . تفسیر المیزان، ج14، ذیل آیه 50 سوره طه.
20 . بقره /213.
21 . نساء /165.
22 . اعراف /29.
23 . نساء /3.
24 . نحل /90.
25 . مدثر /36.
26 . اسراء /9.
27 . اعراف /204.
28 . رهبران بزرگ، ص51.
29 . تفسیر المیزان، ج2، ذیل آیه 213 سوره بقره؛ اسلام در قرآن، ص115؛ شرح تجرید، مبحث نبوت؛ راهنماشناسی، ص32؛ الالهیات علی هُدی الکتاب والسنّة والعقل، ج3، ص32.
30 . ق /16.
31 . مُلک /14.
32 . انفال /57؛ توبه /115؛ عنکبوت /62.
33 . اسراء /85.
34 . منتسکیو، روح القوانین، ص871.
35 . قرارداد اجتماعی، ص81.
36 . ابراهیم /8.
37 . بقره /30.
38 . بنگرید به: محمود شهابی، ادوار فقه، ج1، ص20-16.
39 . حشر /19.
40 . بقره /179 و 183.
41 . آل عمران /97.
42 . انفال /45.
43 . بقره /229-228.
44 . حجرات /2-1.
45 . دانش مسلمین، ص 296-295، به نقل از: «حقوق در اسلام» مجید خدوری، هربرت، ج، لیسنی، ترجمه زینالعابدین راهنما، اقبال، تهران (1336 ه. ش) از مقدمه ربرت هوگوت جاکسون، دادستان دیوان کشور آمریکا.
46 . انسان /9.
47 . انعام /163-162.
48 . فاطر /10.
49 . تفسیر المیزان، (ترجمه)، ج4، ص172.
50 . ابنمنظور، لسان العرب، ج5، ص56-55.
51 . المیزان، ج16، ص193-189.
52 . روم /30.
53 . المیزان، ذیل آیه 59 سوره یونس.
54 . قیامت /17-16.
55 . نجم /4-3.
56 . نهجالبلاغه، خطبه 87.
57 . بقره /213.
58 . نساء /165.
59 . علامه طباطبائی، قرآن در اسلام، ص120.
60 . آل عمران /103.
61 . اعراف /157.
62 . بقره /219؛ نساء /16-15؛ نور /3-2.
63 . بقره /279-278.
64 . نهجالبلاغه، خطبه 2.
65 . اسراء /82 و نیز یونس /57.
66 . بقره /230-229.
67 . حدید /25.
68 . حجرات /13.
69 . تفسیر المیزان، ج18، ص334.
70 . حج /41.
71 . نحل /90.
72 . مبانی انسانشناسی در قرآن؛ مصباح یزدی، اخلاق در قرآن؛ الحیاة، ج1 و 2.
73 . ابراهیم /1.
74 . صف /11-10.
75 . برای مطالعه بیشتر بنگرید به: مرتضی مطهری، بیست گفتار، مقاله «آثار و فوائد ایمان؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج6، ص3966.
76 . حجر /98-97؛ یونس /63-62؛ مائده /69؛ فتح /4.
77 . اعراف /96؛ مائده /66؛ جن /16.
78 . انفال /29.
79 . نساء /125.
80 . کهف /110.
81 . علامه طباطبائی، فرازهایی از اسلام، ص238؛ نظریه ایمان، ص254.
82 . برای توضیح بیشتر، بنگرید به: مرتضی مطهری، انسان و ایمان، [مجموعه آثار]، ج2، ص32.
83 . حدید /4.
84 . احزاب /54.
85 . الحیاة، ج1، ص466.
86 . انسان و ایمان، ص48-47.
87 . راه و رسم زندگی، ص145.
88 . غرر الحکم، ص604.
89 . افکار شوپنهاور، ص93.
90 . مجموعه آثار، ج2، ص520 (زندگی جاوید و حیات اخروی).
91 . قیامت /5.
92 . دخان /35.
93 . نهجالبلاغه، خطبه 224.
94 . امام علی علیهالسلام میفرماید: «عجبتُ لِمَنْ یَعلم اَنّ لِلأعمال جزاءٌ کیف لایُحسن عَمَله». غررالحکم، ج2، ص295 و نیز فرمود: «اِجْعَلْ همّکَ لمعادِکَ تصلح». میزان الحکمة، ج1، ص37.
95 . نساء /58.
96 . نساء /59.
97 . سیره ابن هشام، ج1، ص504-501.
98 . نهجالبلاغه، خطبه 40.
99 . البدر الزاهر [مجموعه تقریرات آیةاللّه بروجردی]، ص53.
100 . امام خمینی قدسسره ، ولایت فقیه، ص27-26.
101 . امام خمینی قدسسره ، کلمات قصار، پندها و حکمتها، ص117.
102 . جمعه /2.
103 . ولایت فقیه، ص69.
104 . حجرات /13.
105 . نحل /90.
106 . بقره /256.